سفارش تبلیغ
صبا ویژن


:: پایگاه‌های منتخب ::

:: لینکستان::



87/11/21 12:7 ص

علی آقا (سحمر) و بچه های قلم لطف کردند و بنده را به بازی نوستالژی دهه فجر دعوت نمودند. البته به قول آهستان بهتر بود خاطرات پدران و مادران ما مطرح می شد اما حال که دوستان اینگونه تصمیم گرفته اند من نیز خاطره ای در این زمینه را بیان می کنم.

در دوران مدرسه هیچ وقت نتوانستم آرام و قرار داشته باشم. روزهایی هم که مانند دهه فجر از راه می رسید دیگر سر از پا نمی شناختم و به هر طریقی دوست داشتم بقیه را هم به جنب و جوش بیندازم.این قضیه در دوران راهنمایی بیشتر شد زیرا با وجود دو اهرم قدرت یعنی مدیر و ناظم مدرسه که هر دو نفر آن ها دایی های بنده بودند، محور هر حرکت صنفی! دانش آموزی در مدرسه من شدم.

ماجرا از آنجا آغاز می شود که در مدرسه معلم تاریخی داشتیم که همیشه انقلاب اسلامی را یک انقلاب آمریکایی جلوه می داد. البته در آن روز ما خیلی از این چیزها سر در نمی آوردیم ولی می دانستیم آمریکا دوست ما نیست. برای همین تصمیم گرفتیم در دهه فجر حسابی خدمت این معلم عزیز! برسیم.

بعد از پایان مدرسه ما چند نفر که باید طرح های عملیاتی را ارائه می دادیم در گوشه ای از مدرسه پنهان شدیم تا همه مدرسه را ترک کنند. وقتی تمام دانش آموزان و معلمان رفتند آرام آرام به کلاسی رفتیم و جلسه را آغاز کردیم.

هر کس نظری می داد اما بدلیل همان اهرم های قدرت طرح من پذیرفته شد. طرحی که منجر به کتک خوردن معلم مذکور می شد.

روز 12 بهمن فراررسید. روزی که جشن بر پا می شد و ما باید عملیات را اجرا می کردیم. زنگ مدرسه زده شد و همه مرتب و منظم در صفوف ایستادند. من همه مثل بقیه و برخلاف همیشه رفتم داخل صف. البته دایی جان کمی از این قضیه تعجب کردند ولی چیزی نگفتند.

زمانی که آقای ... معلم تاریخ برای سخنرانی آمد طبق نقشه، بچه ها از او خواستند تا میان دانش آموزان بیاید و صمیمی تر با آن ها گفتگو کند و به سئوالاتشان پاسخ دهد. او نیز از همه جا بی خبر و خوشحال به میان ما آمد و ما نیز با اشاره و گفتن رمز عملیات! کار را شروع کردیم و هر کس به طریقی او را نوازش کرد. چنان که سر و صورتش سرخ شده بود ولی نمی دانست باید چه کسی مورد بازخواست قرار دهد.

در همان لحظه ناظم و مدیر و بقیه معلمان به کمک او آمدند و نجاتش دادند و ما را به کلاس فرستادند. در کلاس عده ای خوشحال که او را ادب کرده اند و عده ای نیز خوشحال که نظم مدرسه را به هم زده اند. چند روز بعد شنیدیم معلم تاریخ سر یکی از کلاس ها گفته بود اینها حالا که بچه هستند با مخالفین اینگونه برخورد می کنند وای به روزی که بزرگ شوند.

من نیز در پایان از صفحه هفدهم - دریای دل - سجاده ای پر از یاس - شجره طیبه - مجنون - صفحه بیست و یک - صفحات خط خطی - نم نمکارباب با وفا و محمد آل حبیب دعوت می کنم تا در این جنبش شرکت نمایند




نوشته شده توسط :مرتضی::نظرات دیگران [ نظر]