سفارش تبلیغ
صبا ویژن


:: پایگاه‌های منتخب ::

:: لینکستان::



87/7/12 11:50 ص

خسته بودم. می خواستم هیچ کاری نکنم. از طرفی نمی خواستم جا بمانم. خواب رفتم. دیدم که به مرخصی رفته ام. در خانه سر سفره نشسته ام و دارم از جنگ برای فامیل تعریف می کنم. برایشان می گویم که نمی دانید . . .

کسی دست به شانه ام زد و گفت: برادر امشب هم از عملیات خبری نیست!




نوشته شده توسط :مرتضی::نظرات دیگران [ نظر]