سلام .
جالبه !
(نوجون داشت گريه ميكرد كه ببرندش خط . هرچه خواهش و التماس و گريه . بي فايده بود . بقيه نيروها واسطه شدند تا فرمانده قبول كنه.
اما فرمانده قبول نمي كرد . مي گفت : الان انطوري ميگه بعداً ميترسه . گريه ميكنه .... بالاخره قبول كرد به شرطي كه هيچ مسئوليتي به عهده نميگره ! . ..
صحنه بعد .....
نوجون داشت نيمه خيز زير رگبار ميرفت در حالي كه فرمانده زخمي رو پشتت مياورد . مي گفت : نترسيد . گريه نكنيد . الان ميرسيم . من قول ميدم! من مسئوليت شما رو قبول كردم سالم برسونمتون پشت خط !!!