• وبلاگ : رمز دشمن شناسي
  • يادداشت : همکاري نظاميان آمريکا و تروريستها در عراق
  • نظرات : 5 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام عليکم

    سليت بنده را پذيرا باشيد

    ما را شريك غم خود بدانيد

    بي خود دل خاك شور مي زد
    انگار كه از غمي خبر داشت
    تا اين كه سپيده سر زد و صبح
    از راز بزرگ پرده برداشت
    يك مرتبه ابر ناله سر داد
    برقي زد و رعد را خبر كرد
    خورشيد به پشت كوه برگشت
    يك روسري سياه سر كرد
    يك گنجشك ناگهان سرش را
    كوبيد به سنگ و رفت از هوش
    رودي كه از آن طرف روان بود
    جيغي زد و ماند سرد و خاموش

    پروانه اي از بلندي افتاد
    در باغ هزار غنچه پژمرد
    از غم، كمر درخت خم شد
    حال گل اطلسي به هم خورد

    يك سنگ كه باورش نمي شد
    آهسته به دور خويش غلتيد
    يك قاصدك سياه رد شد
    يك مرتبه بغض سنگ تركيد

    مي كند بنفشه موي خود را
    يك بلبل سبز نوحه مي خواند
    آن روز ميان سينه زن ها
    يك چلچله زير دست و پا ماند

    آن روز زمين سياه پوشيد
    پر بود دلش ز غصه و درد
    انگار كه چشم آسمان هم
    در سوگ بهار گريه مي كرد(?