پس از فتح خرمشهر، فرماندهان شرکت کننده در عملیات " الی بیت المقدس" به دیدار حضرت امام(ره) رفتند. حاج احمد متوسلیان، به رسم رفاقت بدنبال مهندس ناصر کاظمی (فرمانده سپاه کردستان) رفت تا ایشان هم همراه با فاتحان خرمشهر به محضر امام خمینی مشرف شود. به همین خاطر کمی دیر به ملاقات با امام رسید و همراه با کاظمی، فرصت دیداری خصوصی با امام برایش محیا شد.
پس از این دیدار، احمد متوسلیان طبق رهنمودهای امام مبنی بر ادامه جنگ با همان قدرت سابق، نیروهای خود برای عملیات بعدی به منطقه اعزام میکند و از آنان میخواهد خیلی سریع برای عملیات بعدی آماده شوند؛ عملیاتی در منطقه مرزی شلمچه، با نام عملیات رمضان.
در همین ایام به علت پیروزیهای چشم گیر رزمندگان در جبههها، منافقین و ضد انقلاب دست به ترورهایی در میان مسئولین جمهوری اسلامی میزدند و این امر اطرافیان احمد متوسلیان را مجبور کرد تا از او بخواهند، مسائل حفاظت شخصی را رعایت کند. او نیز در پاسخ به آنان میگفت: "من با خدای خود عهد کردهام، شهادتم به دست شقیترین افراد روی زمین؛ به دست اسرائیلیها باشد. این را هم میدانم که خدا این تقاضای مرا قبول میکند و من به دست آنها شهید میشوم."
عجیب اینجاست که آن روزها نه خبری از حمله اسرائیل به سوریه و لبنان بود و نه هنوز بحثی از اعزام نیروهای ایرانی به لبنان.
از سویی دیگر، صدام که پس از فتح خرمشهر به شدت مستاصل شده بود، از امام خمینی تقاضای صلح میکند و بطور یکجانبه نیروهای خود به عقب فراخوانی میکند، اما کامل خارج نمیشود؛ امام این پیشنهاد را نمیپذیرند. به همین علت، رژیم بعث عراق همراه با رژیم اشغالگر قدس، سناریوی پیچیدهای را طرح ریزی میکنند تا بواسطهی آن، ایران را از ادامه پیشروی بازداشته و مسیر جنگ را منحرف کند.
خلاصه این سناریو از این قرار بود که سوم ژوئن 82 برابر با سیزده خرداد 61 یک مرد مسلح فلسطینی، "شولومو آرگف" ( سفیر اسرائیل در انگلیس) را در هتل به گلوله بست که البته این ترور ناکام ماند. پلیس انگلیس، در تحقیقات خود پیرامون حادثه به این نتیجه رسید که تفنگ ضارب فلسطینی را یک افسر اطلاعاتی سفارت عراق در لندن به او داده است و فرد تروریست توسط سازمان "ابونضال" اجیر شده بود. با وجود این مستندات، پلیس انگلیس پرونده را برای همیشه بست و هیچ مطلبی از آن منتشر نکرد.
رژیم صهیونیستی نیز، بدین بهانه، روز پنجم ژوئن به جنوب لبنان حمله کرد. طبق سناریوی نوشته شده، صدام از امام خمینی خواست آتش بس را بپذیرد و نیروهای مشترک ایران و عراق، در جهاد با اسرائیل به یکدیگر ملحق شوند؛ امام خمینی این پیشنهاد مضحک را هم نپذیرفت.
در دیگر سو، اسرائیل در یک پیمان محرمانه با حسنی مبارک ( رئیس جمهور مصر ) از او تعهد میگیرد در حین جابجایی سه لشکر زرهی ارتش صهیونیستی، در صحرای سینا، جهت حمله به لبنان، مصر هیچگونه تحرک نظامی حتی در حد شلیک یک گلوله انجام ندهد.
در عربستان نیز احتمال میرفت، ملک خالد بن عبدالعزیز پادشاه حکومت سعودی، بدلیل گرایشات ناسیونالیستی خود عکس العملی، ولو ناچیز و ضعیف انجام دهد. به همین خاطر او به نحو مرموزی توسط نیروهای اطلاعاتی آمریکا به قتل میرسد و ولیعهد وی یعنی " فهد بن عبدالعزیز" که کاملا مطیع سیاستهای کاخ سفید است به جای او جایگزین میشود.
افکار عمومی بسیاری از مردم کشورهای مسلمان نیز، مسحور پیگیری پخش زنده و لحظه به لحظه بازیهای سرنوشت ساز! جام جهانی فوتبال 1982 اسپانیا شده است.
در چنین شرایطی، ارتش رژیم صهیونیستی در تهاجم گسترده خود، با یک پیشروی سه روزه، خود را به بیروت رسانده و ضمن محاصره شهر و قطع آب و برق، دست به کشتار لبنانیها و آوارگان فلسطینی می زند و سوریه را نیز مورد حمله قرار میدهد.
سوریه ابتدا از متحد سنتی خود یعنی شوروی درخواست کمک میکند که با پاسخ سرد آنان مواجه میشود. در مرحله ی بعدی، از تمامی کشورهای اسلامی درخواست کمک میکند که تنها، جمهوری اسلامی ایران، به این دعوت پاسخ مثبت می دهد.
فرماندهان سپاه با نظر فرماندهی کل قوا به سوریه سفر میکنند و اوضاع و احوال آنجا را مورد بررسی قرار میدهند و به این نتیجه میرسند که بهترین تیپی که میشود، اعزام کرد، تیپ 27 محمد رسول الله (ص) است. چرا که هم در عملیتهای "فتح مبین" و "الی بیت المقدس" شرکت کرده بودند و هم رزمندگان تیپ 27 اکثرا ساکن تهران بودند و بینش خوبی نسبت به اوضاع سیاسی داشتند. اما دلیل مهم تر، توانایی جنگ چریکی بود که تیپ 27 بدلیل حضور در مناطق عملیاتی غرب این ویژگی را داشت.
سرانجام مقام معظم رهبری که در آن زمان مسئول شورای عالی دفاع بودند، خطاب به احمد متوسلیان فرمانده تیپ 27 گفتند : شما بعنوان نماینده نظام جمهوری اسلامی ایران انتخاب شدهاید تا به مقابله رژیم صهیونیستی بروید.
احمد متوسلیان طی پیامی به نیروهای اطلاعات تیپ 27 از آنان میخواهد سریع وسایل خود را جمع کنند و برای اعزام به لبنان، هر چه زودتر خود را به پادگان امام حسین(ع) در تهران برسانند.
سرانجام طی سه مرحله تیپ 27 و تکاوران تیپ 58 ذوالفقار ارتش راهی سوریه شدند. در بدو ورود نیروهای ایرانی، سوریها خیلی خوشحالی کرده و رزمندگان اسلام را به گرمی مورد استقبال قرار دادند. اسرائیلیها نیز بخش فارسی رادیو خود را راه اندازی کردند و دائما شروع به تبلیغات کردند. از جمله سخنان اسرائیلیها این بود که ما با ایران جنگی نداریم و شما برای چه به سوریه آمدهاید؟!
سوریها قصد داشتنداز نیروهای ایرانی تنها بعنوان اهرم فشار استفاده کنند و اصلا نمیخواستند آنان وارد عمل شوند. این چیزی نبود که برای شخصی چون متوسلیان قابل قبول باشد؛ برای همین در جلسهای این مسئله را مطرح میکند و طی سفری در سوم تیر 1361 به ایران نیز، آن را گزارش میکند.
احمد متوسلیان در ایران بود که خبر میرسد سه نفر از نیروهای تیپ 27 توسط شبه نظامیان مسیحی متحد اسرائیل اسیر شدهاند. متوسلیان به شدت به هم میریزد و به دوستان خود چند مرتبه میگوید: من اگر بروم دیگر باز نمیگردم. وقتی عباس برقی دلیل این حرف را جویا میشود، احمد چنین پاسخ میدهد: " قبل از عملیات "فتح المبین" از نبود امکانات ناراحت بودم. برای تجدید وضو به محوطه رفتم که برادر پاسداری را دیدم؛ به من گفت احمد ناراحت چه هستی؟ خدا و ائمه را فراموش کردهای؟ شما در این عملیات پیروز میشوید و بعد از آن عملیات " الی بیت المقدس " را در پیش دارید و بعد از آن به لبنان میروی و دیگر بازگشتی نیست."
در سحرگاه همان شب احمد متوسلیان عازم سوریه میشود و به محض رسیدن به آنجا، در مذاکره با نمایندگان احزاب لبنانی، تهدید کرد اگر اسرای ایرانی آزاد نشوند، دست به اقدام نظامی خواهد زد. این تهدید موثر واقع شد و ربایندگان مجبور به آزاد کردن سه نفر نیروهای ایرانی شدند.
قرارگاه مرکزی کربلا نیز طی تلفنگرامی به فرماندهی سپاه منطقه 10 تهران خواستار شدند، تیپ 27 تا 15 تیرماه در منطقه عملیاتی جنوب حاضر شود.
صبح روز دوشنبه چهاردهم تیر 1361، سید محسن موسوی ( کاردار سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان) به محل استقرار قوای محمد رسول الله (ص) میرود و به متوسلیان میگوید: نیروهای فالانژ و اسرائیلیها، سفارت کشورمان را در بیروت محاصره کردهاند. اگر داخل شوند تمام اسناد محرمانه دیپلماتیک ما بدست آنها میافتد. باید سریع برویم و آنها را منهدم کنیم.
متوسلیان بلافاصله آماده رفتن میشود. افرادی همچون سعید قاسمی و شهید همت از او میخواهند این ماموریت را به آنان واگذار کند؛ ولی احمد قبول نمیکند و میگوید: حضرت امام به بنده امر کردند، گزارشی از وضعیت شیعیان جنوب بیروت تهیه کنم و برایشان ببرم؛ لذا بهتر است خودم این ماموریت را بروم.
احمد در حالی که دست سعید قاسمی را میفشرده است، خطاب به او میگوید: دلتان با خدا باشد. به او توکل کنید. هر چه مشیت خداوند باشد همان میشود؛ خداحافظ.
سپس متوسلیان همراه با تقی رستگار مقدم، سید محسن موسوی و کاظم اخوان سوار بر مرسدس سفارت با تکان دادن دست با نیروها خداحافظی میکنند و امروز 27 سال از آن روز میگذرد و هنوز خبری از آنها نشده است.
نوشته شده توسط :مرتضی::نظرات دیگران [ نظر]